نگارم در گلستان رفت و خارم پیش می آید


ز خارا هم کنون بر من هزاران نیش می آید

رقیبت مهربانی هشت و ما را دشمن جان شد


دلم را، ای پسر، بنگر، چه محنت پیش می آید؟

بلا و محنت هجران، چه حال است این که پیوسته


نصیب جان مجروح من درویش می آید

ز بیگانه نمی نالم، مرا معلوم شد، ای مه


که غمهای جهان یکسر مرا از خویش می آید

منال ز جور و محنتها، خموش و دم مزن خسرو


که بر بی صبر در عالم مصیبت بیش می آید